با من است خیال وحشی تن ات..
آرام
مثل گلهای پیراهن ام
دستهایت فراموش کرده اند
پیچ موها و خم شانههایم را....
من اما
در خیال یک نوازش ات ،
آه میکشم...
آب میشوم...
ادامه
مطلب
به من گفته اند دنیا نوبت دارد
و به من گفته اند حالا نوبتِ او ست
به من گفته اند نگویم دستم ...
ادامه
مطلب
فردا نه و همین امروز ، بهترین روز است . دستهایت که در دستم نیست و
خیال گرم دستهایت که با ...
ادامه
مطلب
باران میبارد و
غرق میشوم در خیالِ گودالهایِ
کوچکِ پر آبِ
ردِ پاهایت
به هیچ چیز فکر نمیکنم ،
به روزهایم که میروند و
تارهای سفید لا به لای موهایم به جا میگذارند،
فکر نمیکنم
به آنها ...
ادامه
مطلب
این کتاب بسته میشود و
فصل ، فصل آخر است و این هیچ شوخی نیست.
آن مرد با اسب نمیآید و
از هیچ ...
ادامه
مطلب
سلام ات را که میخوانم میان خطهای سفید،
پلکهایم بسته میشوند بی اختیار
در سرم صدای ات میپیچد و در دلام چشمهایت ...
ادامه
مطلب
باور ات نمیشود
می دانم ، امّا
گذشت از من آن روزهای عاشقی، بی تابی ...
بیداری با شور و غرق آرامشِ ...
ادامه
مطلب
در دل تکرار میکنم تو را
بی صدا ، آرام
انگار که رازی سر به مهر ،اسم شب
در دلام تکرار میکنم تو ...
ادامه
مطلب